خوشه

این جا قصه بر عکس است

۱۰ مطلب با موضوع «+ما» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

به هر سختی که بود بعد از اتوبوس وی آی پی و ماشین سنگین و سه نقطه به یک اتوبوس اسکانیا رسیدیم که معمولا پر بودند از مسافرین اصفهان.

راننده با چه احترامی و چه قدر عذر خواهی مرا رساند به آخر اتوبوس قبل از درب وسط. جایی که بعد از چند دقیقه از سقف آن قطرات آب چکیدن گرفت چیزی شبیه نم نم باران.

از قضا پشت سر ما پر بود از زنان و دخترانی که مثل همیشه با هم صحبت می کردند. یکی از آن ها که پشت سر من بود بعد از نماز مغرب وعشا شروع کرد به موزیک پخش کردن و من با کمی برخورد رفتاری و نه گفتاری متوجه أو کردم که کارش اشتباه است. بعد از این هر چند ثانیه یک بار یک صدای جدید می آمد تا اینکه رسید به بخش مذهبی گوشی همراه خود. کأن نوعی عذر خواهی بود. 

بعد از مدتی احساس می کردم که زیاد بلند می شد و می نشست. و من مراقب بودم دستی را که روی صندلی میگذارد به عمامه من نخورد

نزدیک به اصفهان که شدیم، دستش به عمامه خورد و بعد پچ پچ های او با بغل دستی اش شروع شد که خوشحال بود از این برخورد. و این دستی که به مقصد رسیده بود. 

گاهی یادم می رود این لباس خیلی مقدس است. در حدی که برخی تبرک می خواهند از آن و برخی عکس یادگاری با آن. و خدا به یادم می آورد که و لباس التقوى ذلک خیر. لباس روحانیت، لباس تقوی است. یعنی زمینه را آماده کرده برای متقی شدن. خداوند مدد می کند تا متقی شوم.

و در تمام مدت مشغول بودم به صحبت کردن با وکیل زمانی که اتفاقا کارگردانی را هم خوانده بود. سفر فشرده خوبی بود.

الحمد لله.

  • ۲
  • ۰

اگر می گذاشتند

طناب ها را هم

مثل آب به بعدی می دادند




*وقتی طناب کم آوردند برای بستن دست هایشان، با هرچه که دستشان رسید دستشان را بستند. ظریف ها و روحانی ها و نمایندگان حلالتان نمیکنیم، اگر خون این ها پایمال شود.

  • ۲
  • ۰
خدا تلنگرش را میزند. گاهی با یک استاد اخلاق گاهی هم با دخترکی سه چهار ساله.
اوضاع روحیه ام خوب نبود. با استادم مشرف شدم حرم امام رضا علیه السلام. در صحن جمهوری که وارد شدیم، استاد خداحافظی کرد و من مانده بودم و بغضی گلوگیر و نوای کمیل خوانی میرداماد. نگاهم هنوز هم قدم بود با استاد که صدای دخترکی همه فکر و نگاهم را متوجه خود کرد.
- آقا
برگشتم و بالا روبه روی چشمانم را دنبال صاحب صدا می گشتم ولی نگاه معصومانه دخترک مرا به خود گرفت. با نگاهش چشمانم را به سمت پدر خود یا شاید هم برادر خود هدایت کرد.
پدرش به من نگاهی کرد و بعد لبخندی و بعد
-دلش می خواد با شما عکس بگیره
سعی کردم صحبتی نکنم و فقط لبخندی بزنم و دخترک را با عبایم در کنار خودم بگیرم و این فرشته کوچک را با همین عکس خوشحال کنم.
خیلی تکانم داد که پدر و دختری این طور بخواهند با من بدحال در حرم حضرت رضا علیه السلام عکس یادگاری بگیرند.

به من و امثال من می گویند روحانی
پس باید روحانی شویم.
  • ۰
  • ۰

دیده ای وقتی کیبورد را تمیز می کنی اگر یک صفحه ورد باز باشد چه می شود؟ کیبورد تمیز می شود ولی یک صفحه ای را هم کثیف کرده ایم. گناه هم همین است. گاهی اوقات ظاهرش خوب است چون شیطان قسم خورده که زینت بدهد، اما در صفحه ورد روحت چه شده؟ دکمه بک اسپیس را باید بیشتر تمیز کنی تا آن ها هم پاک شود. گناه پاک شدنی است ولی زحمت بیشتری می خواهد.

این هم یک مثال کامپیوتری برای دوستداران #تقوی_در_دنیای_مجازی

  • ۰
  • ۰

اس 300 هم

مقابل جوانان ما کم آورد

اسراییل که جای خود دارد